تونم پیدا کنم. چه چیزی می تونه جای شبهایی رو بگیره که با اون کارگر عزیز و زحمتکشمون (آقا عزیز که خیلی دوستش دارم )می موندی باغ و خودت هوای تک تک درختهای باغ رو داشتی که محصولش خوب بشه تا بتونی هر چی ما می خوایم رو فراهم کنی... بابا می دونم که فکر می کنی به اندازه ای که خودت می خواستی نتونستی همه خواسته های ما رو فراهم کنی اما من اینطور فکر نمی کنم ،هیچکدوممون (خواهرم و من) اینطوری فکر نمی کنیم، چون همه کار کردی، کارهایی که حتی به نظر خیلی ها فراتر از چیزیه که یه پدر باید انجام بده...تو همه لحظه هات رو بی دریغ برامون گذاشتی، بی دریغ ِ بی دریغ...بابا خیلی چیزها دلم می خواد بهت بگم اما گاهی می دونی که نمی تونم احساسم رو اونطور که هست نشون بدم...بابا فقط یه چیز دیگه بگم و بقیه رو تو دلم نگه دارم.. اینکه بابایی اگه هزار بار دیگه هم به دنیا بیام و حق انتخاب داشته باشم شک نکن که بازم می خوام پسر تو باشم فقط و فقط پسرتو...
پی نوشت: من چیزی جز نوشتن بلد نیستم و برخلاف تصور خیلی ها معمولا تو حرف زدن به خصوص با افراد نزدیکم اصلا خوب نیستم، از این نظر که نمی تونم احساسم رو بگم واسه همین می نویسم.
پی نوشت 2: می دونم که این روزها پدر و مادرهایی هستن که داغ فرزندشون رو دارن به سینه می کشن و نمی دونستم که ایا باید این رو بنویسم یا نه اما نوشتم چون فکر می کنم زندگی فقط یک لحظه است و نمی دونم یه دقیقه دیگه هستم که تونم باز اینها رو به عزیزترینهام بگم یا نه...امیدوارم اونها داغدارن من رو ببخشن........
به افتخار همه ی پدرها............